ریشه
شاخهای حسن یوسف در لیوانی بلورین ریشه زد.
ریشهای سپید که جان خورشید را نوشیده بود.
حسن یوسف را در خاک کاشتم.
روئید و قد کشید.
برگهای مخملی، رنگهای سبز ارغوانی
در ستایشش منظومهای میتوان نوشت،
پر شور و آکنده از احساس شاعرانه.
ولی من که گل میکارم دلم میگیرد،
از روزهای سخت ریشه، که از دامن نور به سیاهی میرود.
هیچکس نخواهد گفت:
ریشه، چه روزگار سختی گذراند
تا گلی، چشمانش با نور نوازش دید
کسی نخواهد دانست، ریشه ذرهذره جانش را به ساقه داد
تا هر برگ و گل زیباتر شوند.
هنگام چیدن گل، به یاد بیاوریم،
رنج ریشه را، در ژرفای سیاهی خاک.
۲۴ فروردین ١۳۹۷
آیرج کیپور
بدون دیدگاه