سومین ماه درد

منشی مطب به آرامی بیمار دیگری را سدا زد:

-« خانم میرشکاری، لطفن بفرمایید تو.»

خانم میرشکاری که زنی چاق بود و از نیم ساعت پیش هم‌راه شوهرش در اتاق انتظار به سر می برد، بلند شد و وارد اتاق کار دندان‌پزشک شد.

ـ« سلام». سلامش گرمایی دل‌پذیر داشت.

-« سلام خانم. بفرمائید بنشینید».

خانم میرشکاری، چادر مشکی‌اش را روی رخت آویز گذاشت و خودش را روی یونیت پرتاب کرد. سدایی از سندلی یونیت بلند شد، به‌گونه‌ای که دندان‌پزشک هراسان به بیمار نگاه کرد.

-« خانم، این‌جوری خوبه؟». پاهایش را کمی خمکرده بود و از چشمانش شوخ طبعی و اشتیاق برق می زد.

دکتر تلاش کرد لب‌خندی بزند – هنوز نگران شکسته شدن یونیت بود- سپس با سبکی‌ای که ویژه دندان‌پزشکان مطب خصوصی است، آئینه و سوند را برداشت و به سوی بیمار آمد.

زن با کنجکاوی به دستان دندان‌پزشک نگاهی کرد و دهانش باز شد. دکتر همۀ دندان ها را یکی یکی بررسی کرد و گفت:

-« حالا میخای کدومشو اول درست کنی؟»

زن تکانی به خود داد و با دست به دندان پرمولر اول اشاره کرد و گفت:

-« اینا » و ادامه داد: « خانم، خرجش زیاده؟»

در مطب‌های خصوصی کشور ما، دیدار پزشک و بیمار دو بخش دارد:

ابتدا بیمار به‌درون می‌آید و روی سندلی یونیت می نشیند و پس از معاینه شدن، دندان‌پزشک طرح درمان می‌ریزد. تا پایان این فراز برخورد دندان‌پزشک و بیمار دوستانه، واژه‌ها زیبا و گفت‌و‌گو پر از مهربانی است. گاهی زمان شیرین زبانی از زمان درمان هم بیش‌تر به درازا می‌کشد!!!، ولی پس از آخرین بخش معینه، ناگهان همه چیز به هم می‌ریزد و بازار چانه زدن گرم می‌شود. در این بخش دندان‌پزشک و منشی پشت سر هم «اسناد» رو می‌کنند:

تعرفۀ دندان‌پزشکان شهر، تعرفۀ بیمه‌های خدمات درمانی و بیمه تأمین اجتماعی، انواع قرار داد با شرکت‌ها، بانک‌ها و موسسه‌ها، نرخ تورم اقتصادی، بالا رفتن بهای کالای مصرفی و هر سند چاپ شده و چاپ نشده ای که بتواند بیمار را پذیرای نشکستن نرخ مطب کند.

ولی خوهنده نیز تجربه دارد. تعرفه‌های دندان‌پزشکان دیگر و درسد تخفیف را نسبت به ماه‌های سال می‌داند، با ایراد‌ها و انتقاد‌های حرفه ای و رقابت‌هایی که دندان‌پزشکان با هم دارند و گاه کار به ویران کردن شخصیت همکاران می‌کشد، آشنااست و می تواند «مانور» کند. بنابراین از چانه زدن زیان نخواهد کرد!!!

خانم میرشکاری نیز زمانی که تردید دکتر را دید، با کمی شیطنت پرسید:

-« تخفیف هم میدی دیگه؟».

پاسخ دکتر روشن و همیشگی بود:

-« تخفیف؟، هر چی نرخشه شما هم بدین.» و ادامه داد: «حالا…. با هم کنار میایم.».

آوای دکتر نوید کنار آمدن می‌داد.

خانم میرشکاری نگاهی به دکتر کرد و لبی غنچه کرد:

-« باشه خانم، ترا خدا موادش خوب باشه، مث اولش بشه» و سپس ادامه داد:

-« سه ماهه دارم درد می‌کشم» و به چشمان دکتر که زیر عینک درشت‌تر به چشم می‌آمد نگاهی انداخت و پرسید:

-« ریشه شو درست کنی خوب میشه؟».

دکتر پاسخ آری داد. زن دوباره پرسش را پی گرفت:

-« یعنی دیگه اصلن درد نمی‌کشم؟» و پس از شنیدن پاسخ دکتر، با خوش‌دلی بلند شد و شوهرش را که درون اتاق انتظار نشسته بود، سدا زد.

آقای میرشکاری مردی بود بلند قد و لاغر. نمای بیرونی‌اش ویژگی‌ای نشان نمی‌داد. لباسش اتو داشت و موهایش شانه کشیده بود، ولی چشمانش هر آن به سمتی می چرخید و ناپایداری می‌کرد.

هنوز درون اتاق کار نشده بود که دیدگاهش را بیان کرد:

-« خانم دکتر بکش راحتش کن.»

دکتر جا خورد و تلاش کرد برایش روشن کند که با درمان ریشه، دندان مادرزادی هم‌سرش چندین سال دیگر پایدار خواهد ماند و کشیده شدن دندان چه چالش‌هایی هنگام خوردن خوراک به بار خواهد آورد. مرد خاموش ماند و نگاهش دور تا دور پیرامونش چرخید.

زن که تا پایان سخن دکتر به دهان شوهرش نگاه می کرد، سرانجام به سخن آمد و گفت:

-« سه ماه درد کشیدم. راضی شو» و با دست دندانش را نشان داد و ناله کنان گفت:

-« نگاه کن ولی خان، موقع خندیدن معلوم میشه. حیفه.»

مرد ناگهان برافروخت و پرخاش‌کنان گفت:

-« حیف پدر بزرگم بود که مُرد. من حوصلۀ نق و نوق ترو ندارم. لازم نکرده.»

زن پافشاری می‌کرد و مرد استوار ایستاده بود.

-« چرا بکشم، اینقده تحمل کردم.» و ناگهان دست کرد و از درون کیفش بسته ای اسکناس ریز کهنه بیرون آورد و گفت: « نگاه کن، خودم جمع کردم، میخام دندونمه درست کنم….»

و می‌خواست ادامه دهد که مرد فریاد کشید:

-« که خودت جمع کردی ها؟ مال بابات بود؟ من جون کندم، حمالی مردمه کردم، دادم خوردی این جوری خرس شدی» و سپس کف دهانش را با دست پاک کرد:

-« خودت می دانی. بالاخره خانه ای هم هست.»

زن به گریه افتاد. دستانش لرزیدن گرفت و هق هق کنان گفت:

-« خانم دکتر می بینی… می بینی؟»

دکتر تلاش کرد با آوردن نمونه‌هائی از نارسائی های فکی مرد را پذیرای پر کردن دندان کند مرد خاموش خیره نگاهش می‌کرد. منشی مطب به یاری زن شتافت و دل‌داریش داد.

آقای میرشکاری، زمانی که دید زنش اندکی آرام شده است گفت:

-« یکی نیست به این زنیکه بگه مگه خودت با مادرم نرفتی دندانشه کشید، معلوم نیست از کی یاد گرفته میخاد دندانشه پر کنه!»

زن دوباره نا آرام شد و مرد سخنش را پی گرفت:

-« اگه فردا دندانت درد بگیره، تقصیر به گردن خودته. من طاقت ندارم و از خانه میرم بیرون.»

تهدید کارساز بود و زن با چشمانی گرد شده میخ‌کوب شد و با ترس اشاره کرد:

-« نه نه» و هق هقش بلند شد. یادمانده‌ای تلخ زن را به هراس انداخته بود. اندکی خاموش ماند و سپس بریده بریده گفت:

-« باشه، می‌کشم. از خانه نرو.»

خنده مرد شکفت. پیروزمندانه رو به دکتر کرد و گفت:

-« زنه، اول هاش همیشه این‌جوریه. بعد عقل به سرش میاد» و رو به هم‌سرش کرد:

-« ببین سارا خانم. خودت خاستی ها!.» زن سری تکان داد و مرد ادامه داد:

-« یک وقت نری بگی ولی خان نخاست. خانم دکتر شاهده، خودت خاستی.» و با زبان بازی و کمی لودگی گفت:

-« خودت میدانی. هر کار می خای بکن. میکشی بکش، نیگرش میداری، نیگرش دار.»

دکتر خاموش ایستاده بود و نگاه می‌کرد. سرانجام تلاش کرد نگه‌داری دندان را باز هم بازگو کند، تا آن‌که مرد را به رودرواسی انداخت:

-« آقای میرشکاری هم که کاری نداره. میگه میخای درست کنی، درست کن.»

مرد ایستاده بود و لب‌خندی به لب داشت، ولی زن پشت سر هم سرش را تکان می‌داد و برافروخته می‌گفت:

-« نه خانم، بکش. خودم دارم میگم بکش»

سرانجام دکتر نیز به کشیدن دندان تن داد. لیدوکائینی تزریق کرد و بیمار را هم‌راه شوهرش به اتاق انتظار فرستاد. زن و شوهر در اتاق انتظار نشستند و در همه زمانی که دکتر بیمار دیگری را ویزیت می‌کرد، کلمه‌ای بینشان رد و بدل نشد. پس از زمانی دکتر کار یک بیمار را به پایان برد و سدایشان زد. زن به تنهایی به‌درون آمد و به آرامی روی سندلی یونیت نشست و دهانش را باز کرد، ولی هنوز الواتور به لثه‌اش برخورد نکرده بود که به آرامی نالید:

-« خانم دکتر، درد دارم» و تنش به لرزه افتاد.

کار به تزریق دوم و سوم کشید و باز هم زن ناآرامی می‌کرد.

-« یه خرده تحمل کن، الان تموم میشه».

ولی زن ارزان و هراسان از درد می‌نالید:

-« لبم بی‌حسه، دندانم درد می‌کنه.»

دوباره شوهرش را سدا زدند. این بار اپافشاری و تهدید‌های مرد نیز بی فایده بود. زن دهشت زده به دست‌های دندان‌پزشک نگاه می‌کرد و دستش را روی قلبش که پر پر میزد گذاشته بود و اشک می‌ریخت.

برای دندان‌پزشک راهی جز کنار آمدن با بیمار نمانده بود. دکتر نسخه ای نوشت و سفارش کرد پس از به پایان رسیدن دارو برای کشیدن یا پرکردن دندان برگردد.

زن نسخه را گرفت و هنگام بیرون رفتن نگاهی به دکتر انداخت و با کمی شرم‌ساری، به‌گونه‌ای که شوهر نشنود گفت:

-« سه ماه آزگار درد کشیدم. پول جمع کردم و…» و دیگر نتوانست چیزی بگوید و بیرون رفت.

دکتر می‌دانست دندان بی‌حس شده است، نمی توانست دریابد چرا زن ابتدا به کشیده شدن دندان تن داد و سپس بازی در آورد!!! شاید در هنگامه‌ای دیگر می توانست ریشه آن را دریابد، ولی بیمارانی دیگر پشت در نشسته بودند و می بایست کار کند. منشی اش را سدا زد و پرسید:

-« نفر بعدی کیه؟»

شهریور ۱۳۷۸
گنبد کاووس
آیرج کی‌پور

بدون دیدگاه

دیدگاه شما (لطفاً از Internet Explorer استفاده نکنید):

(اطلاعات شما نزد سایت محفوظ خواهد ماند)





*