داستان
به خاکسپاری گل سرخ
نهالی نال مانند با برگهایی نه چندان سبز و خارهائی کوچک که درون گلدانی سفالین نزارتر هم دیده میشد. کسی به یاد نداشت که این بوتهی گل سرخ چه زمانی کاشته شد و چه...
ادامه مطلب...هوتو
در پیش چشم ما، دریا از کوه و جنگل هیرکانی میگریزد و پهنای کرانه بیشتر و بیشتر میشود. ولی زمانی که این «گزارش – داستان» از آن یاد میکند، دریا از کناره جنگل میآغازید...
ادامه مطلب...شاخ گاو
فلکه مرکزی شهر گنبد کاووس ترافیک سنگینی دارد. در این بخش شهر، هوا به آسانی جابهجا نمیشود و دودی که از اگزوز خودروها بیرون میآید، در رویه پایین میماند و دم و باز دم...
ادامه مطلب...عشق
هنوز دوماه از بازنشستگی حسین آقا کوشکآبادی نگذشته بود که هنگام پریدن از جوی آب پایش سرید و سرش به کنارهی جدول سیمانی خورد و برای چند دقیقه هوشیاریاش را از دست داد. هرچند...
ادامه مطلب...دندان سال موش و کرونا
خنکای بامدادی از درز پنجره و لای در بهچهرهاش هجوم آورده بود. بهپهلوی دیگر پیچید تا شاید خوابش ببرد ولی نشد. بهآرامی چشمانش را باز کرد. عادت داشت هنگام بیدار شدن دستش را بدون...
ادامه مطلب...ماسک
از پل هوایی خیابان الهام (ناصر حجازی) بالا میروم، یک آقای میانهسال جلویم ایستاده است، ماسک سفیدی به چهره دارد و بهچشم، آرام میآید. میانه پل میایستد و از بالا به خودروهای در گذر...
ادامه مطلب...دو دندان پیشین
۱ روی یونیت دندانپزشکی، زنی جوان نشسته و چشم از دکتر برنمیداشت. بر چهره نه چندان لاغرش، بینیای کشیده و استخوانی خوش نشسته بود و تنها دستی کارا و چشمانی تیزبین میتوانست همآنندش را...
ادامه مطلب...روبوت
کنار دامنه تپهای رو به درهای ژرف، در آنسوی جادهای که سرزمین گرگان را بهخراسان پیوند میدهد، کلبهای کوچک را از چشم گذرندگان پنهان کردهاند. چند درخت خرمالوی خودرو، با شاخههای نازک آویزان، بهروی...
ادامه مطلب...زیبایی دنیای هموساپینس ولایت ما
۱ بوی بهار میوَزید. بر پیچ و خمِ شاخه درخت، شکوفه گیلاس میدَوید. در راستای بلندای یک درخت، ناگهان مردمکی خیره ماند و پائی زمان را به خاموشی سپرد. بردیدگان گردنده مردِ رهگذر، شکوفه...
ادامه مطلب...تبار
۱ هنگامی که شعله گـُر میگیرد، گرما و نورِ چرخان، پیرامون اجاق میدَوند. رهگذرانی چند میآیند، دمی میایستند، با ستایش به شعله چشم میدوزند و هیمهای میآورند تا آتشی فروزانتر ببینند. هیزمی میسوزد و...
ادامه مطلب...چه کسی میل گنبذ را دزدید؟
ساعت ۸:۳۰ بامداد، زنی ۵۵ ساله، با بلندای یک و نیم متر، در حالی که چادر گلدارش را از زیر چانه با دست راستش گرفته بود، نفس زنان وارد مطب دندانپزشکی شد. مطب در...
ادامه مطلب...مویز
۱- اگر روزی کامتان به تلخی زد و هوس مویز کردید، می توانید به بازار بروید، مویزی بخرید و بخورید تا هوستان بشکند. ۲- اگر مویز بازار به دلتان ننشست و دریافتید بدون مویز...
ادامه مطلب...این طبیب از دیدن بیمار میترسد؟
آنگاه که سیل – باغ ریشه کن کند – مانائی نهال نو پا – نویدِ باغی دیگر است. چه خوب شد آن روز گذشت. هنوز از یاد آوری آن رخداد لرزشم میگیرد. بیمار نشسته...
ادامه مطلب...هزار و دومین شب – حکایت بودای دربهدر
چون هزار و دومین شب برآمد، شهرزاد قصهگوی لب به گفتنِ شگفتترینِ همه حکایتها گشود: – «ای ملک جوانبخت. امشب کامت از شنیدن حکایتم تلخ میگردد. بر آنم که بگویم. چون شنیدی، خواهی بکشیام،...
ادامه مطلب...زمانسنجی مطب دندانپزشکی
(یادداشت اول) -«بخند. ببینم.» خندید. بلند و پر سدا، ولی بی نمک. گفتم: – «یه جور بخند دندونت دیده بشه.» خندید و هنگام خندیدن لب بالایش را با دست به سمت بینی کشید. –...
ادامه مطلب...سومین ماه درد
منشی مطب به آرامی بیمار دیگری را سدا زد: -« خانم میرشکاری، لطفن بفرمایید تو.» خانم میرشکاری که زنی چاق بود و از نیم ساعت پیش همراه شوهرش در اتاق انتظار به سر می...
ادامه مطلب...درد تروما
دختر بچه ای ۷ ساله، روی سندلی یونیت، آرام و بی سدا نشسته بود و سرگشته به دندان پزشک نگاه میکرد. بند کفش گِلی شدۀ گشادش باز بود و پایش به آسانی از آن...
ادامه مطلب...فاختههای من هم رفتند
هر سال فاختهای ماده میآمد و روی سایهبان لامپ بالکن، تخم میگذاشت. هرگاه فاخته ماده برای خوردن خوراک بلند میشد، جفتش میآمد و روی تخم مینشست و خیره به آسمان چشم میدوخت. سایهبان شیب...
ادامه مطلب...جایزه
۱ بیمارستان تأمین اجتماعی، با این که بیرون شهر و در کنارۀ جادۀ کمربندی ای ساخته شده است که گذرگاه کامیونها و ماشینهای سنگین است و تاکسی به ندرت یافت میشود، باز هم همیشه...
ادامه مطلب...باد و گل
در زمستانی سخت، باد توفانزده خشمآگین، لابلای کوچه ی باغی خشک، میچرخید. در میان خسک و خار سرِ چینه دیواره باغ، گل نورسته بازیگوشی، با سلامی برخاست. باد آرام گرفت و ایستاد. – «آمدی...
ادامه مطلب...SMS
اتوبوس خاموش، مردمان افسرده، چرت ها پیاپی. بیب. بیب. سدایی آمد. سرها برگشت. کسی شتابان به موبایلش نگریست و پیامی خواند و قهقهه زد. پیرامونیان خندیدند. پهلودستی ها، جلویی ها، عقبی ها، هیچ چیزی...
ادامه مطلب...خیزابها و آرامش
زمانی که وارد مطب شد، میدانست روز سختی در پیش دارد. از بامداد، هنگام بیدار شدن، دردی در قفسه سینهاش پدیدار شد. پنداشت مانند روزهای پیش، به زودی با آغاز کار، دردش کم شده...
ادامه مطلب...گزارش آن شبی که با باران آمد
با قد بلندش عادت کرده بود هنگام سخن گفتن رو به پایین نگاه کند. شانههایش به قوز شدن میرفت. سدای خنده بلندش لابلای ابزارهای مطب دندانپزشکی میچرخید. ـ« پولمون کجا بود دکتر. بکش تمومش...
ادامه مطلب...سندوقچه
هر جوانی آرزو دارد آینده را ببیند. سالمندان هم. افسوس که ما نمیتوانیم چشمانمان را ببندیم و پس از چند هزار سال بیدار شویم و بینیم آینده چهگونه است. ولی میتوان کاری کرد و...
ادامه مطلب...ایزو ۲۰۰۰-۹۰۰۱
با سدای منشی بخش دندانپزشکی که برافروخته هوار میکشید : « ایزوئیها آمدند ! » بیمارانی که در سرسرای بخش نشسته بودند ، با چشمان خیره به در انتهایی چشم دوختند. دندانپزشک بخش نیز...
ادامه مطلب...امّا، چرا. نقطه
نخستین بار، او را توی مینیبوس، نزدیک پلیس راه « رامیان» دیدم. راننده مینیبوس با سدای گرفته ای داد زد: – « سه راه» و شنید وگفتش را با بغل دستیاش پی گرفت. کسی...
ادامه مطلب...گلی در مزبله
زن بیش تر از سی سال نداشت. پس از آن که کودک شش ماهه اش را در اتاق انتظار شیر داد، بلند شد، کودک را به همسرش سپرد و با سدایی رسا گفت: -«...
ادامه مطلب...دندان عوضی
سر شب روزهای پاییز، در شهر های کوچکی که اقتصادشان به خرید روزانه روستاییان وابسته است، خیابان ها زود خلوت میشوند و فروشگاه داران که بسیاری از آنان در روستاهای پیرامون شهر خانه دارند،...
ادامه مطلب...آموزش «قواعد بازی» در آکواریوم کوسهها
وقتی به داخل یک آکواریومِ پر از کوسه میوفتی، واسه زنده موندن سه راه داری. نخست: تلاش کنی از اونجا فرار کنی و دیگه هیچگاه توی آکواریوم کوسه ها نری!!! دوم: خودتم کوسه بشی...
ادامه مطلب...دندانهای تلخ
۱ – «نفر بعدی» زنِ جوانی به درون اتاق آمد. زیرلبی سلامی گفت و روی سندلیِ یونیت نشست و دهانش را باز کرد. بخش دندانپزشکی درمانگاه دولتی یک یونیت بیشتر نداشت. از دستیار خبری...
ادامه مطلب...مرد باید شب خونه خودش بخوابه
اتوبوس از میدان صنعت شهرک غرب به سوی میدان انقلاب حرکت کرده بود ولی راننده هنوز سرگرم شنید و گفت با بغل دستیاش بود و نمیخواست بلیتها را بگیرد. -« خب. بعدش چی شد؟...
ادامه مطلب...گزارشی از: کارگران فصلی
نمیدانم چه شد که آسمان به هم ریخت. ساعت ۸ بامداد زمانی که از خانه بیرون آمدم هوا بی ابر بود. توی اتوبوس هم تغییری را احساس نکردم، ولی وقتی از اتوبوس پیاده شدم...
ادامه مطلب...یک دست دندان
۱ سدای شیون و بانگ لاالهالاالله همهمه در مه فرورفته گورستان را به هم ریخت. تابوتی بر فراز دستان چند نفر به این سوی و آن سوی روان، از درگاه ولیمزاده گذرانده شد. تابوت...
ادامه مطلب...روزی که بیمار شدم
*پزشکی که به فلسفه پزشکی باور نداشته باشد « امانت فروشی» است که با ویزیت، دست کاری یا مبادله کالائی به نام « بیمار»، درآمدزائی میکند. *عادت کرده بودم با روپوش سفید از بالا...
ادامه مطلب...کدوم دندونت درد نمیکنه؟
تا سر و سِدا از اتاق انتظار بلند شد، پی بردم دردسر دارد به درون میآید و هنوز منشی نجنیده بود که دو نفر پیدایشان شد. مادر لاغر و کشیده، دختر کمیچاق و سرزنده...
ادامه مطلب...تشنگیِ ماهی در آبِ تشنه
توضیح: این تنها یک داستان کوتاه است. در هیچ کجای جهان پیرامون ما رخ نداده و نخواهد داد. همین! هنگامی که چشم گشود، دور و برش پر از ماهیهای کوچکی بود که تند...
ادامه مطلب...درخت اعلیحضرت
۱ آسمان، آبیِ بی ابر، در ماهِ پیش از بهار. به ندرت پیش میآید در اسفند ماه، هوا به اندازه ای صاف شود که دامنه جنگلی کوه، از شهر روشن دیده شود. پدیده ای...
ادامه مطلب...خط ۱، واگن ۲، واگن ۳
روز چهارشنبه ساعت ۱۰ صبح با این که یک روز کاری عادی بود، ناگهان محوطه ایستگاه دروازه دولت را جمعیتی که برای هر کار کوچکی از خانه بیرون میآیند و سرگردان از این سوی...
ادامه مطلب...چهگونه دندانپزشک چپدست شد؟!
حادثه برای دندانپزشک بخش بسیار ساده اتفاق افتاد. آن روز نیز مانند هر روز، صبحانهاش را خورد، میزش را تمیز کرد و با شتاب به سوی بیمارستان راه افتاد. بیمارستان آن سوی جادۀ کمربندی...
ادامه مطلب...لاکپشتها را اعدام نکنیم
۱ گرگانرود همیشه گلآلود است. شسته شدن خاک جنگل و کشتزار و انتقال آن به رودخانه، چهره دیگری به رودی داده است که زمانی آب صاف زلالش، تصویر شهری بزرگ و آباد را به...
ادامه مطلب...هاپویی به نام آیری
بچه جدی و با اراده بابا! میدونی برنامه چیه؟ بلدی برنامه بنویسی؟ میتونی برنامه روزانتو پیاده کنی؟ بسیار خوب. حالا یه هاپوی بسیار بامزه رو بهت معرفی میکنم که بلده برنامه بنویسه. اما… بلد...
ادامه مطلب...کی سرتره؟
۱ در بهترین خیابان شهر که پر از تابلوهای نئون شرکتهای رنگارنگ تجاری و بانکهای دولتی و خصوصی و تابلوهای استاندارد شده پزشکی است، اثری از تابلوی دندانپزشکی دکتر مهناز سالمیان دیده نمیشد. در...
ادامه مطلب...آمپول فشار
۱ – «چند سالته؟» -« ۲۳سال » -« سربازی هم رفتی؟» -« آره » دندانپزشک با تردید: « متاسفانه دندون باید عصب کشی بشه، میخوای؟» جوان کمی رنگ به رنگ شد: « نه!» -«...
ادامه مطلب...دیدمت
دیدمت! گام میزدی، مغرور و پرطمأنینه، سری افراشته، لبخندی بر لب، با علیکمالسلامی غلیظ از سر بزرگی به کارمندان. موهای تنک پریشان، شلواری زانو انداخته و کفشی که آخرین واکس را به یاد نداشت....
ادامه مطلب...دست گلت درد نکنه
۱ هنوز وارد اتاق نشده بود که نالهاش بلند شد. رنگش از شدت درد پریده و چشمانش از بیخوابی پف کرده بود. – «دکتر نجاتم بده!» دکتر با آرامشی حرفهای، به مرد کمک کرد...
ادامه مطلب...برش عمودی
آقای زینی جلوی آینه ایستاد و به شکمش که از زیر پیراهن باد کرده بود، نگاه کرد. سعی کرد شکمش را به درون بکشد، اما نتوانست. با نارضایتی کمربندش را کمی شل کرد. –...
ادامه مطلب...چابکسوار
۱ زمین اسبدوانی را چند روز پیش از مسابقه، آماده میکردند. گز و سوکنه و گیاهان شورهدوست دیگر، روی خاک میدان اسبدوانی به سرعت رشد میکردند و پای اسب خراشیده میشد. هرزآب، هر بار...
ادامه مطلب...سوسن و بعبعی
از چارچوب پنجرهای که آسمان شهر را در مستطیلهای کوچک فلزی جای میداد، دختری خردسال، سوسنی هنوز شاداب، به آسمان رنگی دست میکشید. کوه البرز میزبان ابرهای سپید گذرنده بود. بادی ملایم، به سوسن...
ادامه مطلب...راز غار شیرآباد
فصل اول – راز ۱ آنها هشت جوان، از دبیرستانهای شهر بودند و تصمیم داشتند به « قلعه ماران» بروند. قلّهای نه چندان بلند که از فاصلۀ ۹۰ کیلومتری نیز دیده میشود. در...
ادامه مطلب...