دیو سپید مازندران، رستم دستان و پندار ما ایرانیان

دیو سپید مازندران، رستم دستان و پندار ما ایرانیان

نگاهی دیگربار به شاه‌نامه فردوسی بزرگ

آموختارهای دوران کودکی که گاه از آن به عنوان فرهنگ و گاه تربیت نام می‌برند در ریخت‌یابی اندیشه ما چه اندازه کارایی داشته اند؟
نگاره ای از دیو را از کودکی به یاد داریم. به ویژه دیو سپید سرزمین نیمه جنگلی مازندران را. جانوری بلند قامت، هیکل‌مند، با پوستی پلنگ گونه و دو شاخ بر سر، که از چشمان خون بارش شراره آتش بیرون می‌ریزد.
 رستم را نیز می‌شناسیم. ابر پهلوان ایران زمین که به جنگ دیوان رفت تا کاوس شاه را از بند آنان رها سازد. در همه نگاره‌‌ها چه در پرده نقالی درویشان و شاه‌نامه خوانان و چه در کتاب‌های درسی، رستم را می‌بینیم که دیو سپید را بر سر دست می‌چرخاند تا بر زمین بزند و خنجر بر جگرگاهش بکشد. دشمن اهریمنی است و ایرانیان، اهورائی.

در شاه‌نامه فردوسی بزرگ، دیو و رستم آن گونه‌ که به ما گفته اند، نیست. این که چرا مردمی ‌نمی‌خواستند دیو و رستم شاه‌نامه را آن گونه که حماسه سرای توس می‌گوید، به فرزندانشان  بشناسانند، سخنی است که باید بررسی شود. در این جا آن چه شاعر جهانی ما فردوسی بزرگ آورده است بیان می‌شود.

نخستین باری که سخنی از دیو در شاه‌نامه می‌آید زمان کیومرث(کیومرس) است. آن‌گونه که شاه‌نامه می‌آورد، در این زمان هنوز ایرانیان در ابتدای راه یک‌جا نشینی و دامداری و سازمان یابی حکومت و کاخ نشینی شاه بودند. زمان پادشاهی سی ساله کیومرس دوران آرامش بود.

 

چنین گفت کایین تخت و کلاه        *     کیومرس آورد و او بود شاه

کیومرس شد بر جهان کدخدای       *     نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش برآمد به کوه       *      پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی ‌پرورش              *      که پوشیدنی نو بد و نو خورش

 

با گسترش سرزمین زیر فرمانروایی، ایرانیان با دیوان همسایه می‌شوند و جنگ بر سر خاک و آب آغاز. در این زمان هنوز سازمان‌های اجتماعی در بین مردمان این دیار نهادینه نشده بود و چون جنگی رخ نمی‌داد، لشگری سازمان یافته و کارآزموده نیز نداشتند. سیامک فرزند کیومرس با ساز و برگ جنگی ناکارامد به جنگ دیوان می‌رود

 

بپوشید تن را به چرم پلنگ           *       که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگ‌جوی       *       سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا                *       برآویخت با پور آهرمنا

 

سیامک فرزند کیومرس در چنین جنگ نابرابری کشته می‌شود. سرانجام پسر سیامک، هوشنگ به تخت شاهی پدربزرگ می‌نشیند و بر لشگر دیوان برتری می‌یابد. دوره ۴۰ ساله پادشاهی هوشنگ نیز با آرامش سپری می‌شود.

 

چو بنشست بر جای‌گاه مهی            *            چنین گفت بر تخت شاهنشهی

که بر هفت کشور منم پادشاه        *            جهان‌دار پیروز و فرمانروا

وزان پس جهان یک‌سر آباد کرد       *           به آتش ز آهن، جدا کرد سنگ

 

به‌گفته شاه‌نامه، آتش‌گاه و جشن آتش( چهارشنبه سوری) یادگار دوره هوشنگ است.

از همان ابتدای شاه‌نامه، دیو دشمن است و اهریمنی. چرا که سر به فرمان رهبران این دیار نمی‌نهد. ولی این دیو درنده نیست و فرهنگی پیشرفته‌تر از همسایگان دارد.

 خواندن و نوشتن را مردمان این سرزمین از دیوان می‌آموزند:  پس از هوشنگ، تهمورس ( طهمورث) شاه می‌شود و دست به کارهای بزرگی می‌زند. از این میان اهلی کردن جانوران رام نشده و ساختن تن‌پوش از پشم.

تهمورس دستور می‌دهد که با جانوران با آوای نرم سخن گفته شود.

تهمورس و دیوان همسایه اند و همواره درگیر کشمکش. سرانجام جنگی دیگر بین این دو در می‌گیرد و در این جنگ دیوان شکست می‌خورند و زنهار می‌جویند و به شاباش، نوشتن را به تهمورس یاد می‌دهند.

 

کشیدندشان خسته و بسته خوار     *      به جان خواستند آن زمان زینهار

که ما را مکش، تا یکی نو هنر        *      بیاموزی از ما کت آید به بر

کی نامور دادشان زینهار               *      بدان تا نهانی کنند آشکار

چو آزاد گشتند از بند او               *      بجستند ناچار پیوند او

نبشتن به خسرو بیاموختند       *       دلش را به دانش برافروختند

 

پس از تهمورس فرزندش جمشید، شاه می‌شود. در شاه‌نامه شاهد آن هستیم که شاهنشاهی استوار می‌شود و آداب و آیین ویژه پیدا می‌کند. جمشید به نشانه قدرت، کمربند بر کمر و تاجی بر سر، فرازتر از دیگران، به تخت می‌نشیند.

 

گران‌مایه جمشید فرزند او      *        کمر بست یک‌دل پر از پند او

برآمد برآن تخت فرخ پدر           *         به رسم کیان بر سرش تاج زر

کمر بست با فر شاهنشهی          *        جهان گشت سرتاسر او را رهی

داستان دیو سپید مازندران

در این زمان آژی‌داهاک ( ضحاک ماردوش) از لایه‌های میانی هرم جامعه، بر دیگران ( شاه و برگزیدگان بالائی هرم جامعه) برتری می‌یابد و فرومانروا می‌شود ولی سرانجام با خیزش کاوه آهنگر، فریدون فرزند آبتین از تبار شاهنشاهان بر تخت پادشاهی می‌نشیند. فریدون پیش از مرگ سرزمینش را به پسرانش می‌سپارد: بخش خاوری را به تور ، بخش میانی را به ایرج و بخش باختری را به سلم. دو برادر هم‌دست می‌شوند و برادر کوچک‌تر ( ایرج) را می‌کشند و جنگ بین فرمانروائی تور( تورانیان) و فرمانروایی ایرج( ایرانیان) آغاز می‌شود.

پس ازگذر چند پادشاه، در ایران زمین کی‌کاوس به تخت شاهی می‌نشیند.

روزی کاوس شاه به آیین کهن، در دربار پرشکوه خود، سرمست از قدرت و دارائی،  بار همگانی می‌دهد. در این میان رامش‌گری دیو نیز به پیش‌گاه می‌آید:

 

چو رامش‌گری دیو زی پرده‌دار         *           بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران          *           یکی خوش‌نوازم ز رامش‌گران

اگر در خورم بندگی شاه را             *           گشاید بر تخت او راه را

برفت از بر پرده سالار بار               *           خرامان بیامد بر شهریار

به بربط چو بایست بر ساخت رود     *           برآورد مازندرانی سرود

 

رامش‌گر مازندرانی چنان از سرزمین مازندران نغمه ساز می‌کند که رشک برانگیزانه پردیس را به یاد نیوشندگان می‌آورد.

 

که مازندران شهر ما یاد باد                 *             همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گل است         *             به کوه اندرون لاله و سنبل است

هوا خوش‌گوار و زمین پرنگار               *           نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

نوازنده بلبل به باغ اندرون                  *            گرازنده آهو به راغ اندرون

گلاب است گویی به جویش روان         *            همی‌شاد گردد ز بویش روان

دی و بهمن و آذر و فرودین               *            همیشه پر از لاله بینی زمین

همه ساله خندان لب جویبار              *            به هر جای باز شکاری به کار

سراسر همه کشور آراسته               *             ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر                   *             همه نامداران به زرین کمر

 

کاوس شاه از شنیدن آبادانی سرزمین و دارائی مردمان مازندران هوش از سرش می‌پرد و از آن پس، اندیشه چیرگی بر سرزمین مازندران رهایش نمی‌کند.

تا این زمان مازندرانی‌ها به دور از همسایگی با ایرانیان به آسودگی و آرامش زندگی می‌کردند.

 

چو کاوس بشنید از او این سخن       *          یکی تازه اندیشه افگند بن

دل رزم‌جویش ببست اندران              *         که لشکر کشد سوی مازندران

 

بسیاری از بزرگان کشور، یورش به مازندران را کاری نکوهیده دانستند ولی اکنون شاه و جای‌گاه قدرتش ریشه دوانده بود. شاه دیگر عضو برگزیده ای نبود که بشود در برابر فرمان‌هایش ولی و چرا کرد. بزرگان و سران کشور شجاعت دم بر آوردن را آشکار پیش جای‌گاه قدرت نداشتند.

 

سخن چون به گوش بزرگان رسید        *      ازیشان کس این رای فرخ ندید

همه زرد گشتند و پرچین به‌روی          *      کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی

کسی راست پاسخ نیارست کرد        *      نهانی روان‌شان پر از باد سرد

 

پهلوانان ایران زمین در پیش روی شاه خود را گوش به فرمان نشان دادند ولی در نهان راه چاره جستند.

به آواز گفتند ما کهتریم                    *                زمین جز به فرمان تو نسپریم
     از آن پس یکی انجمن ساختند           *                ز گفتار او دل بپرداختند

نشستند و گفتند با یک‌دگر               *                که از بخت، ما را چه آمد به سر

 

بزرگان کشور به سراغ زال سیمرغ می‌روند تا او کاوس شاه را از رفتن به مازندران باز دارد ولی کی‌کاوس به پند زال گوش نمی‌دهد و لشگر به‌سوی مازندران می‌کشد. مازندرانیان نه سر جنگ داشتند و نه آماده جنگیدن.

کی کاوس فرمان کشتار همگانی و چپاول می‌دهد:

 

هر آن‌کس که بینی ز پیر و جوان        *          تنی کن که با او نباشد روان

وزو  هرچ آباد بینی،  بسوز                 *          شب آور به جایی که باشی به روز

چنین تا به دیوان رسد آگهی             *          جهان کن سراسر ز دیوان تهی

 

لشگریان ایران به دستور شاه دست به کشتار مردمان و چپاول شهرهای مازندران می‌زنند

 

بشد تا در شهر مازندران                *         ببارید شمشیر و گرز گران

زن و کودک و مرد با دستوار              *          نیافت از سر تیغ او زینهار

همی‌کرد غارت همی‌سوخت شهر      *          بپالود بر جای تریاک، زهر

 

لشگریان ایران، سرزمینی می بینند آباد و مردمانی که به آسودگی روزگار می‌گذرانند و در زیبارویی بهشتیان را به‌یاد می‌آورند. لشگریان از آن‌چه در پیش روی می‌بینند شگفت زده می‌شوند. آگهی به کاوس می‌رسد و او را بر رای خود استوارتر می‌سازد.

 

به کاوس بردند ازو آگهی                  *                    از آن خرمی جای و آن فرهی

همی گفت، خرم زیاد، آنک گفت        *                   که مازندران را بهشت است جفت

همه شهر گویی مگر بتکده است         *                   زدیبای چین بر، گل آذین زدست

بتان بهشتند گویی درست                *                 به گلنارشان روی رضوان بشست

 

لشگریان به فرمان ‌کاوس شاه کشتار و غارت را پی می‌گیرند. پس از یک هفته خبر به بزرگان مازندران می‌رسد.

 

چو یک هفته بگذشت ایرانیان      *        ز غارت گشادند یک‌سر میان

خبر شد سوی شاه مازندران        *          دلش گشت پر درد و سر شد گران

 

شاه مازندران از دیو سپید یاری می‌جوید و او به نبرد با ایرانیان می‌آید و بر لشگریان ایران پیروز می‌شود و به کی‌کاوس دست می‌یابد و از برتری جوئی و بی‌خِردی کاوس شاه شکوه می‌کند.

 

بهشتم، بغرید دیو سپید                          *                      که ای شاه بی‌بر به کردار بید

همی‌برتری را بیاراستی                           *                     چراگاه مازندران خواستی

همی‌نیروی خویش چون پیل مست         *                        بدیدی و کس را ندادی تو دست

چو با تاج و با تخت نشکیفتی                 *                  خرد را بدین‌گونه بفریفتی

کنون آنچ اندر خور کار تست                  *               دلت یافت آن آرزوها که جست

 

     هرچند ایرانیان به کودک و ریز و کلان با نامهربانی برخورد کردند و آنان را از دم تیغ گذراندند  ولی دیوان (مازندرانیان)پس از شکست ایرانیان آنان را به بند می‌کشند تا پندی آموزنده باشد برای همه کسانی که می‌خواهند به مازندران هجوم برند.

دیو سپید به جای کشتن کاوس شاه  وی را به بند زندان می‌کشد تا تاوان کردار زشت خویش را در سیاه چال‌ها بازپس دهند. دیو سپید به ارژنگ دیو می‌گوید:

 

بر شاه رو،  گفت، و او را بگوی         *         کز آهرمن اکنون، بهانه مجوی

همه پهلوانان ایران و شاه               *          نه خورشید بینند روشن، نه ماه

به کشتن نکردم برو بر نهیب        *          بدان تا بداند فراز و نشیب

به زاری و سختی برآیدش هوش      *       کسی نیز ننهد برین کار گوش

 

پیام به ایران زمین می‌رسد. بزرگان ایران زمین، رستم زابلستان را برای آزاد کردن کاوس شاه برمی‌گزینند.

 رستم برای نجات کاوس شاه به سوی مازندران می‌رود. در راه پس از فراز و نشیب‌هائی خسته شده و در کنار کشت‌زاری می‌آرامد و لگام اسب را باز می‌کند تا در کشت‌زار بچرد.

 

لگام از سر رخش برداشت خوار      *             رها کرد بر خوید در کشت‌زار

بخفت و بیاسود از رنج تن            *             هم از رخش غم بد، هم از خویشتن

 

در این بین دشت‌بان سر می‌رسد  و رستم را برای بی‌پروائی و رها کردن اسب در کشت دیگران سرزنش می‌کند:

 

چو در سبزه دید اسپ را دشتوان            *        گشاده زبان، سوی او شد دوان

سوی رستم و رخش بنهاد روی              *        یکی چوب زد گرم بر پای اوی

چو از خواب بیدار شد پیلتن                  *        بدو دشتوان گفت، کای اهرمن

چرا اسپ بر خوید بگذاشتی                *          بر رنج نابرده برداشتی

 

رستم برآشفته می‌شود و قدرت نمائی می‌کند:

 

ز گفتار او تیز شد مرد هوش           *      بجست و گرفتش یکایک دو گوش

بیفشرد و برکند هر دو ز بن            *       نگفت از بد و نیک با او سخن

سبک دشتبان گوش را برگرفت        *       غریوان و مانده ز رستم شگفت

 

رستم با یاری مردی به نام اولاد از رازهای دیوان و جای زندان کی‌کاوس آگاهی می‌یابد و به‌سوی جای‌گاه دیو سپید می شتابد.

 

بدو گفت اولاد چون آفتاب           *        شود گرم و دیو اندر آید به خواب

بریشان تو پیروز باشی به جنگ        *         کنون یک زمان کرد باید درنگ

ز دیوان نبینی نشسته یکی             *         جز از جادوان پاسبان اندکی

بدانگه تو پیروز باشی مگر               *         اگر یار باشدت پیروزگر

نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب         *          بدان تا برآمد بلند آفتاب

وزان جایگه سوی دیو سپید            *         بیامد به کردار تابنده شید

 

شاه‌نامه گویان بر پرده‌های رنگی به ما نشان می‌دهند که رستم دیو سپید را با آن شاخ و آن دم و آن تن خال‌خالی، سرِدست بلند کرده است تا بر زمین بزند و پهلوانانه خنجر بر جگرگاهش کشد ولی در شاه‌نامه نبرد رستم و دیو سپید بسیار ساده است. رستم دیو سپید را درون غار به هنگام خواب غافل‌گیر می‌کند. دیو سفید خواب آلوده به سوی رستم می‌آید. رستم ابتدا با شمشیر یک ران و یک پای دیو سپید را از تنه اش جدا می‌کند.

 

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه       *          از آهنش ساعد ز آهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پرنهیب               *         بترسید کامد به تنگی نشیب

برآشفت برسان پیل ژیان               *          یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای اوی             *         بینداخت یک ران و یک پای اوی

 

 دیو سپید با این که دو پایش را از دست داده است، از پای نمی‌نشیند و می‌جنگد. رستم تا آستانه شکست پیش می‌رود ولی خون ریزی زیاد، نیروی دیو سپید را می‌گیرد و بدنش سست می‌شود. سرانجام رستم به یاری دادار پیروز می‌شود و کمرگاه دیو سپید را می‌شکافد و جگرش را بیرون می‌کشد.

 

تهمتن به نیروی جان‌آفرین            *          بکوشید بسیار با درد و کین

بزد دست و برداشتش نره شیر          *          به گردن برآورد و افگند زیر

فرو برد خنجر دلش بردرید              *         جگرش از تن تیره بیرون کشید

همه غار یک‌سر پر از کشته بود         *         جهان همچو دریای خون گشته بود.

 

رستم کاوس شاه را نجات می دهد. کاوس شاه بر تخت می‌نشیند. به دستور او لشگریان یک هفته به جشن و می و رود می‌پردازند.

 

نهادند زیراندرش تخت عاج                  *          بیاویختند از بر عاج، تاج

نشست از بر تخت مازندران                  *           ابا رستم و نامور مهتران

چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو          *           چو رهام و گرگین و فرهاد نیو

برین گونه یک هفته با رود و می           *           همی‌رامش آراست کاوس کی

 

دیوان با دشمنانی که به سرزمینشان هجوم برده و شهر‌هایشان را به آتش کشیده و کودک و جوان را از دم تیغ گذرانده بودند، چه برخوردی کردند. ؟ همان‌گونه که خواندید نکشتند. زندانی کردند تا پاسخ‌گوی کار ناروایشان باشند.  ولی زمانی که کی کاوس نجات پیدا می‌کند به لشگریان ایران دستور کشتار و چپاول می‌دهد:

 

به هشتم نشستند بر زین همه        *           جهان‌جوی و گردن‌کشان و رمه

همه برکشیدند گرز گران              *           پراگنده در شهر مازندران

برفتند یک‌سر به فرمان کی           *           چو آتش که برخیزد از خشک نی

ز شمشیر تیز آتش افروختند         *              همه شهر یک‌سر همی‌ سوختند

این داستان دیو سپید بود و رستم دستان و ماجرای لشگریان ایران در مازندران. در کتاب‌های درسی و پرده‌های نقالی آن چه را فردوسی توسی سروده است به گونه ای دیگر آورده اند و ما نیز آن را پذیرفته ایم. آیا تنها همین یک داستان چنین است و دیگر آموختار‌ها نه این‌گونه؟

 

آیرج کی پور
۱۳ آبان ۱۳۹۵

بدون دیدگاه

دیدگاه شما (لطفاً از Internet Explorer استفاده نکنید):

(اطلاعات شما نزد سایت محفوظ خواهد ماند)





*